۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

جنبش در آزمايشگاه شناخت (1)



این نوشتار در چهارچوب سلسله نوشتارهایی است که چندی است برخی از وبلاگنویسان در قالب پرسش "چه باید کرد؟" پیرامون موضوع "جنبش سبز" آغاز به نگارش آن کرده اند (اينجا). اما پیشاپیش لازم به یادآوری است که در آنچه پیش روی خواننده است هیچگونه بایدی ارائه نمی شود. بنابراین به افرادی که تنها هدفشان گشت و گذار در بازار عرضه پاسخهای حاضر و آماده است توصیه می شود وقت خود را با خواندن ادامه این مطلب تلف نکنند. بدون شک یافتن پاسخ برای سوالی نظیر "چه باید کرد؟ " آن هم پیرامون موضوعی به عظمت یک جنبش چیزی نیست که کسی بتواند به یکباره دست در آستینش کند و آن را بیرون بیاورد و به همه نشان دهد. اگر با مارتین هایدگر در این گفته تاریخی اش همگام و همراه باشیم که "اندیشه انگیز ترین امر در زمانه اندیشه انگیز ما آن است که ما هنوز اندیشه نمی کنیم" آنگاه با دل نسپردن به نسخه های حاضر و آماده ای که بسیاری رمال وار آن را به عنوان دوای هر درد تجویز می کنند و با جدا کردن راه خود از مسیر کسانی که بدون فشار آوردن به قوه فکریشان تنها تجویز معجزه وار داروهای درمانگر را خریدارند، شايد بتوانیم زمینه را جهت جوانه زنی اندیشه و مسیر را جهت هم اندیشی جمعی و بحث و جدلهای طاقت فرسا تا رسیدن به مطلوب ترین پاسخها مهیا کنیم. بنابراین هدف از نگارش این مطلب نه ارائه پاسخ برای سوال "چه باید کرد؟" بلکه پیگیری سلسله مطالب و مباحثی است که تحت عنوان "چه باید کرد؟" می بایست ذهن ما را در مسیر یافتن پاسخ به خود مشغول دارد. این نگارنده همانگونه که اعتقادی به پاسخهای نقل و نباتی دهان پرکن که در جیب بسیاری یافت می شود ندارد، با هر گونه سطحی گری که در صدد سرکوب جوانه های فکری باشد نیز مخالف است. روی سخن من با کسانی است که آنچنان در مرام و مسلک فکری و سیاسی خود غرق شده اند که دیگر هیچ طرز تفکر دیگری را به رسمیت نمی شناسند، بویژه کسانی که وقتی از ایدئولوژی و انقلاب سخن به میان می آید به آنچنان طوطی های تاریخ گویی بدل می شوند که تنها نیمه های تاریک تاریخ را یادآوری می کنند تا در مقام مخالفان سرسخت ایدئولوژی و انقلاب مجال هرگونه ابراز وجود را از دیگران بگیرند و آنگاه با فراغ بال در پوشش انسانهایی ضد ایدئولوژیک، مسلک یا به زبان گویاتر ایدئولوژی خود را به عنوان یگانه راه عبور از تباهی به خورد همگان دهند! مسیر "چه باید کرد؟" نه مسیری از پیش تعیین شده است که عده ای، تنها خود را محق به گام گذاردن در آن بدانند و نه مسیری تقدیس شده است که عده ای با زدن مهر تقدس بر پیشانی خود مانع از ورود غیر مقدس ها به آن شوند! مسیر "چه باید کرد؟" مسیر ناپیدایی است که در پس بحث و جدلهای طولانی و طاقت فرسا در چهارچوبی تقدیس نشده خود را نمایان خواهد کرد.
 با این مقدمه به عنوان فردی عادی از افراد جامعه این شهامت را به خرج می دهم تا افکار خود را در وهله نخست جهت پیگیری سلسله مطالب "چه باید کرد؟" و دمیدن روحیه نوشتن در سایر افراد و در وهله دوم جهت دیده شدن و نقد شدن به رشته تحریر در می آورم. اعتقاد این نگارنده بر آن است که هر جنبش مانند پیکره ایست که پاسخ "چه باید کرد؟" در مورد آن به مثابه دستورالعملهایی برای حیات آن است. همانگونه که دستورالعملهای اساسی برای حیات هر پیکره ی گیاهی، حیوانی و یا انسانی متفاوت و وابسته به شناخت آن است، ارائه دستورالعملهایی برای حیات یک پیکره عظیم اجتماعی به نام جنبش نیز مستلزم شناخت دقیق تمام جزئیات آن می باشد. حقیقت امر آن است که بدون در نظر گرفتن عامل شناخت، انتظار یافتن پاسخ هایی برای سوال "چه باید کرد؟" بیهوده خواهد بود. از سوی دیگر همانگونه که دستورالعملهای حیاتی برای یک موجود در وضعیت سلامت متفاوت از حالت کسالت است، موضوع شناخت پیکره ی جنبش اهمیت دوچندانی می یابد. بنابراین تصور این نگارنده بر آن است که پیش از پرداختن به مساله "چه باید کرد؟" می بایست میزان شناخت خود از جنبش را در بوته آزمایش بگذاریم. تردیدی نیست که شناخت هر فرد از جنبش متفاوت از فرد دیگر است و هر کسی جنبش را از زاویه دید خود می بیند و می شناسد. و باز تردیدی نیست که شناخت هر فرد از جنبش آمیخته ای از مولفه های واقع گرایانه و غیر واقع گرایانه است. مولفه های واقع گرایانه در این میان مولفه هایی هستند که بر واقعیت جنبش منطبق اند و آشکار کردن آنها در مسیر یافتن پاسخ سوال "چه باید کرد؟" لازم است. مولفه های غیر واقع گرایانه نیز مولفه هایی حاوی برداشتهای شخصی افراد از واقعیت جنبش اند که بر واقعیت جنبش منطبق نیستند. بنابراین در این مرحله مقدماتی چاره ای جز به محک گذاشتن شناخت خود از جنبش نداریم. لازم است که ما شناخت خود از جنبش را در بوته آزمایش دیگران قرار دهیم تا در نهایت و در قالب انتقاد ورزی جمعی، مولفه های واقع گرایانه از مولفه های غیر واقع گرایانه متمایز گردند و واقعیت جنبش آنگونه که هست خود را به ما بنمایاند. 
هر جنبش مانند هر پیکره ای دارای یک محدوده تاریخیست که در طول آن زاییده می شود، جان می گیرد، رشد و نمو می کند، به مخاطره می افتد، فرسوده می شود و دچار اضمحلال می گردد. از این رو شناخت جنبش یعنی بررسی تاریخی آن از زمان ظهور تا زمان غروب. از اين لحاظ شناخت جنبش تنها محدود به شناخت عوامل کنونی تاثیرگذار بر جنبش نیست. حال و روز کنونی جنبش هرچه هست، عوامل دخیل در وضعیت امروز آن شامل مجموعه عواملی است که از زمان زایش و حتی می توان گفت از زمان پیش از زایش تا به امروز در کنار یکدیگر قرار گرفته و وضعیت فعلی آن را سبب شده اند. این عوامل را می توان به دو دسته عوامل ارثی و عوامل غیر ارثی تقسیم بندی نمود. عوامل ارثی عواملی هستند که در تاریخچه ذهنی اکثریت افراد جامعه ثبت شده اند و بدون هیچ گونه بازبینی و بی هیچ کم و کاستی در رویدادهای یک جامعه نقش ایفا می کنند. از جمله ی این عوامل می توان به نگرش منفی حاکم بر ذهنیت اکثریت جامعه پیرامون پدیده ی انقلاب اشاره کرد. ذهنیتهایی کلی از این دست که به طور مثال هر انقلابی تنها به جایگزین شدن یک دیکتاتور با دیکتاتور دیگر می انجامد باعث می شوند تا بخشی از راهکارهای برونرفت از وضعیت زمان حال هر جامعه ای بدون هیچ گونه کند و کاوی و تنها به خاطر نگرش عادت آلود حلاجی نشده حاکم بر ذهنیت جامعه به حاشیه رانده شوند. اما عوامل غیر ارثی عواملی هستند که در تقابل میان حکومتهای دیکتاتوری و نیروهای تغییرخواه بصورت روزآمد مهندسی می شوند. این عوامل تاکتیتک هایی هستند که در میدان نبرد از سوی دو طرف بکار گرفته می شوند تا راه را برای فائق آمدن بر دیگری هموار سازند. اگر بخواهیم جنبش خرداد 88 را از سپیده دم طلوع آن در خیابان تا این شامگاه تیرماه 90 که جنبش به پشت دیوارهای شیشه ای فضای مجازی عقب نشینی کرده است مورد بررسی قرار دهیم می توانیم سه نقطه مهم را در مسیر این تحول بصورت برجسته نشان دهیم. نقطه اول: خیابانی شدن جنبش. نقطه دوم: خانه نشین شدن جنبش. نقطه سوم: سوار شدن اصلاح طلبان بر جنبش. نقطه اول نقطه ای است که بصورت آنی شاهد ظهور آن هستیم. آنی در اینجا بدان معنا نیست که جنبش یک شبه بارور شده است بلکه بدین معناست که خیابانی شدن آن به یکباره رخ داده است. در این نقطه گویی به یکباره انفجاری رخ می دهد و خیل کثیری از مردم به خیابانها می ریزند. مهمترین بارزه ی شناختی این نقطه آن است که هیچ طیف سیاسی رهبری حرکت مردم در خیابانها را بر عهده ندارد. مردم به خواست کسی وارد خیابان نشده اند. بیانیه های طیف اصلاح طلب به عنوان درگیرترین طیف سیاسی مخالف در وضعیت بوجود آمده، اغلب بعد از حرکتهای اعتراضی مردم و پس از برخوردهای قهرآمیز حکومت و گویی تنها برای ابراز وجود و احساس شرمندگی نکردن در آینده صادر می شوند. رهبران اصلاح طلب به عنوان رهبران مهمترین طیف سیاسی مخالف، پشت سر مردم و عقب تر از آنها هستند. در این مرحله، خواست به خیابان آمدن، خواست خود مردم است و آمدن مردم به خیابان تحت رهبری هیچ طیف سیاسی نیست. اما در این مرحله و در جبهه ی مقابل یعنی در صف حکومت نیز دو اقدام بارز در حال انجام است. حکومت ضمن حفظ ماشین سرکوبگر خود در خیابان که از همان لحظات آغازین اعتراضات سنگینی و خشونت حضور خود در خیابان را به رخ معترضان کشانده است، به دستگیری گسترده اعضای رده های مختلف طیف اصلاح طلب نیز مبادرت می ورزد! آنچه وقوع آن از سوی حکومتی دیکتاتوری در مقابله با معترضان خیابانی کاملاً طبیعی است برخورد قهرآمیز و خشن حکومت با آنان است اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا اصلاح طلبان بصورتی چنان گسترده مورد غضب حکومت قرار گرفته اند؟ مگر اصلاح طلبان اعتراضات را رهبری می کرده اند که با چنین حجم کم نظیر دستگیری و پس از آن محاکمه در دادگاه های فرمایشی مواجه شده اند؟ آنچه به اعتقاد این نگارنده در این مرحله در حال رخ دادن است بکارگیری یک عامل غیر ارثی از سوی حکومت ایران است. حکومت ایران با یک تیر در حال زدن دو نشانه است! از یکسو با دستگیری اصلاح طلبان در حجم گسترده اخبار رسانه ای را از اعتراضات خیابانی به سمت دستگیری اصلاح طلبان منحرف می کند. از سوی دیگر شرایط را برای سوار شدن اصلاح طلبانی که در کنترل خود آنها هستند بر گرده ی جنبش فراهم می سازد! تحت تاثیر ماشین سرکوبگر حکومت که در خیابان مستقر است و نیز تحت تاثیر پر رنگ شدن اخبار دستگیری اصلاح طلبان، اعتراضات خیابانی شروع به فروکش کردن می کند و به مردمی که بدون دخالت هیچ گونه رهبری سیاسی وارد خیابان شده بودند چنین وانمایانده می شود که حرکت آنان دارای رهبری بوده است و با دستگیری و محاکمه آنان، جنبش قادر به پیشبرد اهداف خود نیست. بنابراین ظرف مدت کوتاهی جنبش خانه نشین می شود. از این مرحله به بعد دیگر جنبشی به معنای آغازین آن که در خیابان تجلی پیدا کرده بود وجود ندارد. گویی که آن انفجار آغازین که به یکباره ظهور کرده بود به یکباره نیز غروب کرده است. از این نقطه به بعد مجال برای حضور سخنگویان طیف اصلاح طلب در رسانه های خارجی و دعوای طیفهای سیاسی خارج نشین بر پیکره ی بیجان جنبش فراهم می شود. هر کسی تلاش می کند در نبود جنبش خیابانی، خود را بر گوشه ای از پیکره ی بی جان جنبش بچسباند، اما کسی به فکر بیجانی پیکر جنبش نیست، گویی که سیاستمداران وارفته طیفهای سیاسی رنگارنگ با مچ بندهای سبز مشترکشان در گوشه تاریک ذهن خود جان گرفتن معجزه وار جنبش را می بینند و در خیال خام خود چنین تصور می کنند که اگر امروز خود را به این پیکر بی جان نچسبانند فردا با جان گرفتن دوباره جنبش سهمی در قدرت نخواهند داشت! آنچه در این مرحله در حال وقوع است بیانیه های دستوری بی محتواست که از سوی طیفهای سیاسی گوناگون صادر می شوند اما گوش کسی به آنها بدهکار نیست. سیاستمداران وارفته اگر غم جنبش را هم در دل دارند و اگر در گوشه فکر خود در جستجوی راهی برای دمیدن جانی دوباره بر پیکر آن هم هستند، باز با تمام توانی که بکار گرفته اند قادر به پیشبرد کاری نیستند. تمام هنر آنان در صادر کردن بیانیه های بی محتوا و دلقک بازیهای رسانه ای و سوگواری های نخ نما خلاصه می شود که تاثیری بر حال و روز جنبش ندارد. تلاش آنان منجر به تسخیر دوباره خیابانها نمی شود! مردمی که روزی بدون هیچ بیانیه در خیابان بودند امروز با وجود تمام این بیانیه های رنگارنگ به خیابان نمی آیند! آنچه در سیر جنبش از نقطه اول به نقطه دوم رخ داده است حاصل مجموعه ای از عوامل ارثی و غیر ارثی است. ضعف طیف مخالف در تاکتیک خوانی و مهندسی عوامل غیر ارثی عامل اصلی قرار گرفتن جنبش در نقطه دوم است. اما آنچه از نقطه دوم به بعد تا رسیدن به نقطه سوم شاهد هستیم ، سوار شدن تدریجی اصلاح طلبان بر گرده جنبش است. این سوار شدن به معنای آن نیست که آنها دارای چنان قدرتی هستند که با تحمیل خود بر جنبش قادر به بخشیدن جان دوباره ای به آن باشند. بیانیه های آنان نیز به زحمت چند صد نفر را دور هم جمع می کند! جنبشی که بدون رهبری اصلاح طلبان شکل گرفته بود اکنون در چنگال اصلاح طلبانی است که خود در چنگال حکومت اند و سوار شدن اصلاح طلبان بر گرده جنبش بدین معناست که همه چیز تحت کنترل حکومت است. همه چیز گویا بر اساس مهندسی حکومت پیش می رود. سوار بودن اصلاح طلبان بر گرده جنبش بهتر از سوار بودن هر طیف دیگر و نیز بهتر از سوار نبودن هیچ طیفی است. سوار بودن اصلاح طلبان بر جنبش بدین معناست که شرط قرار گرفتن در چهارچوب جنبش، اصلاح طلب بودن است و هر گفتمانی خارج از چهارچوب اصلاح طلبی خارج از چهارچوب جنبش است و در آن جایی ندارد. آنچه در این مرحله بوقوع پیوسته است در حقیقت ایجاد دیواری سخت از سوی حکومت با مصالح اصلاح طلبی در مقابل بخشی از مخالفان است که خود را مقید به چهارچوب اصلاح طلبی نمی دانند! با وجود چنین دیواری حکومت به سرگرمیهای خود ادامه می دهد، اصلاح طلبان در پی گفتمان هایشان با خود، روزشان را شب می کنند و سایر مخالفان برای عرض اندام یا باید از در مصالحه با اصلاح طلبان در آیند و رنگ اصلاح طلبی به خود بزنند یا پشت دیوار اصلاح طلبان باقی بمانند. نقطه سوم نشان دهنده نهایت انحرافی است که پیکره ی جنبش از مسیر آغازین حرکت خود در نقطه اول تا به امروز دچار آن شده است. اگر جنبش همینگونه به حرکت خود ادامه دهد و شیب و مسیر حرکتی آن از سوی نیروهای خواهان تغییر دچار تحولات اساسی نگردد می توان مرگ کامل جنبش در آینده ای نزدیک را به عنوان نقطه پایانی حرکت آن پیش بینی نمود. نقطه ای که داغ شدن تنور انتخابات و تن دادن مضحک به تز انتخاب میان بد و بدتر بدون کوتاه شدن ذره ای از دستان دزدان آرای مردم از صندوقهای رای از نشانه های آن خواهد بود.