۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

جنبش در آزمايشگاه شناخت (2)




این نوشتار در ادامه مطلب پیشین پیرامون شناخت جنبش و در چهارچوب سلسله مطالبی است که تعدادی از وبلاگنویسان تحت عنوان پرسش "چه باید کرد؟" با موضوعیت "جنبش سبز" در حال ارائه آن می باشند. در مطلب پیشین سیر حرکتی "جنبش سبز" از زمان اعتراضات خیابانی تا به امروز مورد بررسی قرار گرفت و خطوطی کلی پیرامون عوامل تاثیرگذار بر سیر حرکتی آن ترسیم گردید. در مطلب حاضر، شناخت جنبش از زاویه ای دیگر مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت. آنچه در این بحث مد نظر است شناخت جنبش از لحاظ شخصیت آن می باشد. مساله اصلی در بحث حاضر واکاوی یا به عبارتی صحیح تر فراهم کردن زمینه برای واکاوی جمعی این امر است که آیا جنبش در سیر تاریخی خود دارای یک شخصیت واحد بوده است یا اینکه شخصیت آن در تاریخ زیستی اش با دگرگونی همراه بوده است؟ بصورت ملموس تر، محور اصلی این بحث کند و کاو پیرامون این مساله است که وقتی می گوییم "جنبش سبز" منظور چیست؟ آیا منظور پیکره ای با مشخصه های ثابت در تمام طول دوران حیات آن تا به امروز است یا اینکه منظور پیکره ای با مشخصه های متفاوت در دوره های زمانی مختلف است؟ اهمیت این بررسی در آن است که با شناخت شخصیت جنبش، قضاوت منطقی پیرامون ادعای طیفهای سیاسی مختلف مبنی بر نقش آنان در رهبری جنبش امکانپذیر و زمینه بررسی شرایط گذار جنبش از امروز به فردا فراهم خواهد شد.
اگرچه در دو سال اخیر و بویژه پس از خانه نشین شدن جنبش، مجال برای شناخت آن به اندازه کافی فراهم بوده است اما غالب آنچه به چشم می آید، جدال بر سر مالکیت جنبش است و نه تلاش در جهت شناخت آن. عده ای آن را انتخاباتی می نامند و بدین ترتیب خود را تنها مالکان آن دانسته و برآشفتگی خود از دست درازی دیگران را در پس لبخندهای مصنوعی و سرد حاکی از تلخکامیشان پنهان می کنند! عده ای نیز انتخاباتی بودن جنبش را مردود دانسته و آن را در امتداد تلاشهای سی ساله خود در مخالفت با کلیت نظام جمهوری اسلامی، جنبشی اعتراضی قلمداد و خود را چون گدایانی متضرع در لباس شاهانی متکبر سهامداران اصلی آن می خوانند! حق با چه کسانی است؟ و اصولاً آیا کسی حق ادعای مالکیت دارد؟ اینها سوالهایی است که در چهارچوب شناخت شخصیت جنبش می توان پاسخ آنها را یافت. بطور کلی اگر بخواهیم بحثهای موجود پیرامون جنبش سبز را دسته بندی کنیم شاید با قاطعیت به این توافق برسیم که عمده بحثها و گفتگوهای موجود حول دو محور متمرکز شده است: اول، مساله انتخاباتی بودن یا اعتراضی بودن جنبش. دوم، مساله زنده بودن یا نبودن جنبش. اگرچه بحث پیرامون این دو محور در مسیر یافتن پاسخ "چه باید کرد؟" از اهمیت بسزایی برخوردار و از اولویتهای آن محسوب می شود، اما نوع پرداختن طیفهای سیاسی مختلف به این دو محور تا به امروز داستانی دیگر و با نیات و مقاصدی دیگر صورت پذیرفته است! آنچه با نهایت تاسف باید گفت این است که عمده بحثهای انجام شده تا کنون، نه در جهت شناخت واقعیت جنبش از زوایای مختلف، بلکه در جهت مصادره کردن واقعیت آن از هر سو بوده است! سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چگونه پدیده ای واحد با حقیقتی مشخص که دیر زمانی از ظهور آن نمی گذرد و همچنان نیز اگرچه نه چندان استوار، اما در حال نفس کشیدن است، ممکن است اینگونه از هر سو به گونه ای تحریف شود!؟ مساله اینجاست که طیفهای سیاسی مختلف، دو محور یاد شده را یا از لحاظ منافع گروهی یا بر اساس عقده های روانی مورد توجه قرار داده و بدون ارائه هیچ گونه معیار سنجشگرانه مبتنی بر واقعیتی تکلیف آن را تعیین می کنند. بدین ترتیب عده ای آن را ولو آنکه مرده باشد و هیچ اثری از آن نباشد همچنان زنده می انگارند و پویا قلمداد می کنند! عده ای نیز آن را حتی اگر سرزنده و پویا باشد، چیزی بیش از یک مرده متحرک قلمداد نمی کنند! این سطحی ترین و بی اعتبار ترین نوع برداشت از جنبش است که تنها کارکرد آن سرخوش کردن کاذب عده ای سیاست پیشه ی بی نوا و غوطه ور کردن آنان در توهمات خویش است. اما دلیل رسوخ چنین برداشتهای ساده انگارانه ای از ذهن منجمد طیفهای سیاسی به بطن جامعه و پذیرش آن از سوی بخشهایی از بدنه اجتماع چیست؟ بدون شک عامل اساسی چنین امری ناشناخته ماندن واقعیت جنبش در سیر تاریخی آن است که این مجال را برای افراد، گروهها و احزاب سیاسی فراهم می سازد تا براحتی تعریف شی واره خود از جنبش را که پیوندی با واقعیت آن ندارد به جامعه القا کنند. اگرچه این گسست طیفهای سیاسی از واقعیت جنبش خود عامل اصلی شکست آنان در دستیابی به اهدافشان خواهد بود اما از سوی دیگر بواسطه سیطره تبلیغاتی آنان، باعث کشیده شدن پرده هایی بر واقعیت جنبش و فرو بردن آن در حاله ای از تاریکیها خواهد شد که پیامدهای مخربی نیز بر جنبش بدنبال خواهد داشت. بنابراین بر آنان که می خواهند در مسیر "چه باید کرد؟" گام بگذارند لازم است که ماهیت جنبش را همچون طبیبی بر بالین بیمار، بر اساس آنچه هست، تعیین و پاسخ را بر اساس آن جستجو کنند. "چه باید کرد" به مثابه روش گذار جنبش از امروز به فردا، زمانی می تواند حرکت رو به جلوی جنبش را باعث شود که در واقعیت اکنونِ جنبش ریشه داشته باشد. از این رو هر گونه "چه باید کرد" بدون در نظر گرفتن واقعیت جنبش به مثابه تئوری بافی برای پرورش گونه ای جاندار تخیلی خواهد بود که وجود خارجی ندارد! بنابراین لازم است که واقعیت جنبش را از لحظه خیابانی شدن و حتی پیش از آن، بارها و بارها و از زوایایی مختلف مورد توجه قرار دهیم و تلاش کنیم با کنار زدن پرده هایی که بر آن سایه افکنده اند مشخصه های حقیقی آن را نه در فرم یک شی بلکه در شکل یک پیکره شناسایی کنیم تا زمینه برای یافتن "چه باید کرد" های کارآمد فراهم آید.


جنبش خرداد 88 اگرچه در کلیت آن یک نام را بر دوش می کشد و با عنوان "جنبش سبز" نزد همگان شناخته می شود اما در واقعیت امر دارای یک ماهیت واحد نیست و سبز بودن نام آن در طول تاریخ زیستی اش نباید ما را دچار این اشتباه کند که ماهیت آن نیز واحد بوده است. برای جلوگیری از چنین خطایی، جنبش سبز را در هر دوره زمانی با عنوانی توصیف می کنیم که تا حد ممکن بیانگر ماهیت جنبش در آن مرحله باشد. به اعتقاد این نگارنده، آنچه تا پیش از اعلام نتایج انتخابات خرداد 88 جنبش سبز نامیده می شود، فاقد مولفه های لازم برای تعریف شدن تحت عنوان جنبش بوده و تنها می توان آن را یک "کارناوال انتخاباتی" نامید که از لحاظ رهبری سیاسی تحت سیطره اصلاح طلبان است و از لحاظ بدنه اجتماعی شامل مردمی است که به هر دلیل نمی خواهند احمدی نژاد رئیس جمهور باشد. مساله قابل ذکر در اینجا این است که این بدنه اجتماعی را صرفاً طرفداران سنتی اصلاح طلبان تشکیل نمی دهند بلکه بخشی از بدنه اجتماع که پیشتر طیف تحریم کنندگان را تشکیل می داده اند نیز در این انتخابات عهد خود را شکسته و با دلایل خاص خود برای به زیر کشیدن احمدی نژاد وارد عرصه انتخابات شده اند. این یکی از مهمترین تفاوتهای انتخابات ریاست جمهوری 88 با اغلب انتخاباتهای پیشین و تا حدودی مشابه انتخابات 76 است. اما تفاوت برجسته دیگر مربوط به بخش اعظمی از گروه ها و احزاب سیاسی چپ و راست مخالف کلیت نظام جمهوری اسلامی است که در نوع خود بسیار جلب توجه می نماید و آن چرخش 180 درجه ای آنان از موضع تحریم و کوبیدن بر طبل انتخابات است! اینکه عامل چنین تغییر موضع آشکار و اتحاد بی سابقه ای چیست و اینکه آیا مصالحه ای میان این طیفهای سیاسی و طیف اصلاح طلب نظام صورت پذیرفته است یا نه، موضوعی است که این نگارنده بر آن واقف نیست و به گمانه زنی در مورد آن نیز نمی پردازد اما هر چه هست اینکه از لحاظ شناختی می توان گفت این دوره از انتخابات دوره ایست که در طیف احزاب و گروههای سیاسی بیشترین همخوانی میان مخالفان جمهوری اسلامی با بخشی از نظام وجود دارد و تحریم کنندگان چه در بخش گروههای سیاسی و چه در بخش بدنه اجتماعی نسبت به گذشته افت چشمگیری داشته اند. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا می توان عنوان "جنبش" را بر این شکل به ظاهر تازه سیاسی و اجتماعی بار کرد؟ پاسخ منفی است! به اعتقاد این نگارنده تا زمان اعلام نتایج انتخابات و آغاز اعتراضات خیابانی، اساساً چیزی که بتوان نام جنبش را بر آن بار کرد وجود ندارد! آنچه در این مرحله وجود دارد تنها یک شور انتخاباتی در قالب یک کارناوال سبز است که به موازات کارناوال انتخاباتی طیف مقابل در خیابان حضور دارد و پیشتر نیز در ایام انتخابات، مشابه آن وجود داشته و هدف از آن شکست دادن یک نامزد انتخاباتی در چهارچوبهایی کاملاً مشخص و تعریف شده بر اساس قوانین نظام جمهوری اسلامی و در قالب تز معروف انتخاب میان بد و بدتر است و این موضوع که شاهد همراهی کم نظیر گروههای مخالف نظام جمهوری اسلامی با طیف اصلاح طلب و نیز پیوستن بخش قابل توجهی از تحریم کنندگان به صفوف رای دهندگان هستیم تغییری در موضوع ایجاد نمی کند. عنوان "جنبش" در معنای واقعی آن زمانی بر یک حرکت اجتماعی قابل حمل است که آن حرکت خارج از چهارچوبهای قانونی حاکم بر جامعه شکل بگیرد و به سیر خود ادامه دهد. بر این اساس است که می توان به طور مثال کمپین یک میلیون امضا در ایران را ولو در شکل ضعیف و کم رنگ آن، یک جنبش تلقی کرد زیرا شکل گیری و حرکت آن در تعارض و تقابل با چهارچوبهای قانونی اعمال شده از سوی حکومت ایران بوده و از این رو با سرکوب نیز مواجه شده است اما به طور مثال اعتراض چند ماه اخیر دانشجویان به افزایش هزینه های تحصیلی در انگلستان یا اعتراض کارگران و کارمندان به افزایش سن بازنشستگی در فرانسه ولو در شکلهای پر رنگ خیابانیشان را فاقد اعتبار برای تعریف شدن تحت عنوان جنبش دانست زیرا چنین حرکتهایی چه در شکل گیری و چه در پیگیری اهداف خود کاملاً پایبند به قانون حاکم بوده و تنها تا زمانی به سیر خود ادامه می دهند که این قانون معین کرده باشد و نه تا زمانی که اهدافشان برآورده شود! از این روست که می بینم بدون سرکوب در خیابان شکل می گیرند و تا زمانی هم ادامه می یابند که لوایح مربوطه در مجلس به تصویب می رسند! در مورد انتخابات ها در شکل عام و کلی آنها - و نه شکل خاص آنها نظیر اولین انتخابات آفریقای جنوبی پس از تن دادن آپارتاید به خواسته جنبش پرولتاریا- نیز وضعیت بر همین منوال است و لذا می توان گفت که انتخابات ها نیز در حالت کلی همانند اعتراضات ذکر شده در کشوهای اروپایی، در واقعیت خود چیزی جز ابزار نهادینه کردن و کنترل کردن اعتراضات در چهارچوب قانون حاکمیت یا به معنای دقیق تر چیزی جز ابزار گرفتن و خشکاندن عصاره واقعی اعتراضات نمی باشند، بدین معنا که حاکمیت با ابزاری به نام انتخابات این فرصت را به شکلی صوری برای مخالفان یا بخشی از آنان فراهم می آورد تا از طریق آن اعتراض خود را ابراز دارند به این شرط که پس از آن به نتایج انتخابات تن در دهند و مانند بچه های خوب سرشان را پایین بیندازند و از اعتراضات خیابانی خارج از چهارچوب قانون که حاکمیت به آنها برچسب آشوب و اوباش گری می زند و تحت این عناوین حق سرکوب کردن آنها را برای خود قائل می شود، خودداری کنند! بنابراین تحت چنین شرایطی نمی توان به روند تشکل مخالفان و معترضان جهت حضور پر رنگ تر در انتخاباتی که چهارچوب آن را قوانین حاکمیت تعیین کرده است و نه قدرت جنبش ضد حاکمیت، عنوان جنبش را اطلاق کرد. چنین امری تنها ناشی از عدم درک مفهوم پدیده هایی نظیر جنبش بوده و چیزی جز پوشاندن واقعیت جنبش ها در حاله ای از تعاریف نامربوط نمی باشد. بنابراین در مورد انتخابات خرداد 88 و تا پیش از اعلام نتایج انتخابات نیز با توجه به انجام انتخابات در چهارچوب قانون حاکمیت باید گفت: تا این مرحله چیزی به نام جنبش وجود ندارد! اما وضعیت با اعلام نتایج انتخابات شکلی دیگر به خود می گیرد. آنچه جنبش سبز نامیده می شود با اعلام نتایج انتخابات از حالت "کارناوال انتخاباتی" به حالت "جنبش انتخاباتی" تغییر ماهیت می دهد. نکات پراهمیتی حول این تغییر ماهیت قابل بررسی است که با توجه به عدم امکان گنجاندن همه آنها در قالب یک نوشتار، تنها بصورت خلاصه به برخی از آنها که در راستای بحث حاضر می باشند، اشاره می کنم. نکته اول اینکه آنچه بر عملکرد مردم در این مرحله، عنوان جنبش را بار می کند حرکت خارج از چهارچوب آنان است. اگر چه حضور مردم در انتخابات در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی است، اما اعتراض آنان به نتایج انتخابات فراتر از این چهارچوب است و در شرایطی که بر اساس قوانین جمهوری اسلامی برای اعتراض به نتایج انتخابات نیز چهارچوبی مشخص پیش بینی شده است، اما مردم با حضور در خیابان، ضمن فرا رفتن از چهارچوبهای تعیین شده نظام، در اقدامی بی سابقه در طول حیات سی ساله جمهوری اسلامی، با تسخیر خارج از چهارچوب خیابانها آنچنان لرزه بر اندام رهبر تمساح مسلک نظام می اندازند که با بیشرمی تمام فرمان سرخرنگ کردن سنگفرش خیابانها با خون معترضان را صادر می کند. نکته دوم اینکه، این جنبش در شکل کلی خود، انتخاباتی است بدین معنا که بلاواسطه در اعتراض به نتایج انتخابات شکل گرفته است. چکیده جنبش در این مرحله، در شعار اعتراضی "رای من کجاست؟" خلاصه می شود. نکته قابل توجه در این مرحله آن است که اگرچه اکثریت بدنه جنبش را معترضین به نتایج انتخابات شکل می دهند و صدای آنها، صدای غالب است، اما اقلیتی نیز در بدنه جنبش حضور دارند که شرایط را برای شرکت در خیابان و اعتراض به کلیت نظام فراهم دیده اند، اگرچه صدای آنان در میان صدای اکثریت کاملاً ناپدید است. اگر بخواهیم در مقام شناخت "جنبش انتخاباتی" برآییم می بایست آن را در طول یک تاریخ زیستی مورد بررسی قرار دهیم. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که "جنبش انتخاباتی" شکل گرفته در سپیده دم اعلام نتایج خرداد 88، امروز پس از سپری شدن بیش از دو سال از ریاست جمهوری احمدی نژاد، آیا همچنان زنده است؟ پاسخ منفی است. زنده بودن جنبش انتخاباتی تا زمانی دارای یک تصویر واضح است که جنبش در پوشش شعارهایی نظیر "رای من کجاست" به بازپس گیری رای های به یغما رفته امید داشته و بر این اساس در فاز عمل خیابان را در تسخیر خارج از چهارچوب خود داشته است. اما آیا این امید امروز هم وجود دارد و اگر کسی مدعی وجود آن شود آیا می توان متقارن با آن تصویری در عمل مشاهده کرد؟ امروز بیش از دو سال از زمامداری احمدی نژاد سپری شده است و دولت او اگرچه همچنان در لابلای بیانیه ها و سخنان معترضان به نتایج انتخابات، غیرقانونی معرفی می شود اما در عمل از سوی آنان به رسمیت شناخته شده است و این به رسمیت شناخته شدن پروسه ای است که از آغاز جنبش انتخاباتی کلید خورده و تا به امروز هم ادامه دارد! در این راستا می توان به نمونه های بارزی نظیر درخواست مجوز راهپیمایی از سوی کاندیداهای معترض به نتایج انتخابات در بحبوحه ی اعتراضات خیابانی خرداد 88، اجرای طرحهایی نظیر هدفمند کردن یارانه ها از سوی دولت و عدم بهره گیری مخالفان از فرصتهای اینچنینی برای اعتراض عملی به غیرقانونی بودن دولت و نامشروع جلوه دادن آن جهت اجرای طرحهای ملی و نیز پیش شرطهای رهبران اصلاح طلب برای شرکت در انتخابات آتی اشاره کرد که همگی حاکی از به رسمیت شناخته شدن دولت احمدی نژاد از سوی معترضان به نتایج انتخابات در عمل می باشند! بنابراین در شرایطی که کمتر از دو سال به پایان دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد مانده است و با در نظر گرفتن شرایط موجود نمی توان سخن از زنده بودن جنبشی به میان آورد که هدف آن ابطال نتایج انتخابات و بازپس گیری رایهای دزدیده شده بوده است. بازپس گیری رایهای دزدیده شده امری است که امروز دیگر نمی توان برای آن معنا و مفهومی قائل بود لذا با قاطعیت و بدون هیچ شک و تردیدی باید گفت: جنبش انتخاباتی مرده است و جای آن است به آن طیف از سیاست پیشگان که امروزِ روز جنبش سبز را یک جنبش انتخاباتی زنده معرفی و بخشی از بدنه اجتماع را سرگرم اراجیف خود کرده اند، از روی روشن بینی هشدار داده شود که اگر در خواب غفلت بسر می برند از خواب خود بیدار شوند و در خواب آلودگی خود احساسات و عواطف مردمی را که خواهان تغییر اند به بازی نگیرند، زیراکه امروز چیزی به نام جنبش انتخاباتی وجود خارجی ندارد! اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا مرگ جنبش انتخاباتی به معنای مرگ و پایان کار جنبش موسوم به جنبش سبز است؟ خیر. در واقع آنچه باعث شده است جنبش همچنان زنده بماند و نفس بکشد تغییر ماهیتی است که قبل از خانه نشین شدن در آن رخ داده است. این تغییر ماهیت نتیجه سرکوبی است که حکومت با خشونت خود در مورد جنبش اعمال کرده است. در حقیقت اگرچه عملکرد حکومت در قبال جنبش انتخاباتی، از لحاظ کمی بر جنبش تاثیری منفی گذارد اما خشونت بکار رفته از سوی حکومت از لحاظ کیفی تغییر ماهیت جنبش از حالت "جنبش انتخاباتی" به حالت "جنبش اعتراضی" یا به عبارت صحیح تر از نظر این نگارنده، به حالت "جنبش رادیکال" را سبب شد. [در اینجا لازم به توضیح است که: 1-هر جنبشی در محتوای خود اعتراضی است، بنابراین استفاده از ترم اعتراضی در کنار جنبش بی معناست. علت استفاده این نگارنده از این اصطلاح، بدلیل استفاده آن طیف از سیاسیونی است که در دعوای خود از اصطلاح "جنبش اعتراضی" در مقابل اصطلاح طیف مقابل دعوا یعنی "جنبش انتخاباتی" استفاده می کنند. 2-منظور از "جنبش رادیکال" جنبشی است که خواسته های آن بنیادین است. این توضیح مختصر برای تنویر ذهنیت کسانی است که با شنیدن واژه های همخانواده رادیکالیسم، بی درنگ و به اشتباه در ذهن آنان خشونت تداعی می شود]. چکیده جنبش در این مرحله در شعارهایی نظیر "مرگ بر دیکتاتور"، "مرگ بر اصل ولایت فقیه" تجلی پیدا می کند. آنچه از لحاظ شناختی در این مرحله دارای اهمیت بسیاری است و پرداختن به چرایی آن در مسیر یافتن پاسخ "چه باید کرد؟" ضروری است اینکه تغییر شخصیتی جنبش از انتخاباتی به رادیکال، از شعار "رای من کجاست؟" به شعار "مرگ بر ولایت فقیه" تغییری نیست که در کلیت جنبش انتخاباتی و در تک تک سلولهای آن بوقوع پیوسته باشد! مساله اینجاست که بروز و به چشم آمدن شکل رادیکال جنبش حاصل دو عامل است: اول، پراکنده شدن بخش قابل ملاحظه ای از معترضان انتخاباتی که صدای غالب در مرحله جنبش انتخاباتی را تشکیل می دادند. این پراکندگی باعث شد تا صدای آن بخش از معترضان رادیکال که در مرحله جنبش انتخاباتی صدایشان در هیاهوی صدای غالب گم بود، رساتر به گوش برسد. دوم، تغییر منش بخشی از معترضان انتخاباتی و پیوستن آنها به جمع معترضان رادیکال که باعث شده است جنبش پس از خانه نشین شدن، بتواند پس از دو سال هر از چندگاهی در خیابان عرض اندام کند. این امر تنها بواسطه وجود این طیف از معترضان رادیکال است که اکثریت بدنه ی امروز جنبش را تشکیل می دهند و هر از چندگاهی با شعار "مبارک، بن علی، نوبت سیدعلی" پا به عرصه خیابان می گذارند و زنده بودن جنبش را اثبات می کنند.

جنبش رادیکال آخرین شکل شخصیتی جنبش سبز است. بسیار واضح است که این جنبش با چنین شعارهای بنیادینی که کلیت نظام جمهوری اسلامی را نشانه گرفته است دیگر هیچگونه سنخیت و پیوندی با ماهیت فکری و سیاسی اصلاح طلبان نداشته و بصورت کاملاً مشخص خواهان زیر و رو شدن ریشه ای نظام دیکتاتوری در ایران می باشد. سوالی که اکنون مطرح می شود این است که علت تقلا و تکاپوی اصلاح طلبان برای تغییر فرم جنبش رادیکال کنونی و تحریف آن در قالب یک جنبش عاری از رادیکالیسمِ پایبند به اصول نظام جمهوری اسلامی چیست!؟ آیا این امکان وجود دارد که اصلاح طلبان اساساً از شناخت واقعیت جنبش عاجز باشند و ندانند که واقعیت امروز جنبش از خطوط فکری و سیاسی آنها فراتر رفته است؟ چنین امری غیر محتمل است زیرا آدمی می بایست نابینا و ناشنوا باشد تا واقعیتی به این روشنی را درک نکند و صدای آن را نشنود. به اعتقاد این نگارنده، آنچه در پس تکاپوی اصلاح طلبان مبنی بر معرفی جنبش سبز به عنوان جنبشی عاری از رادیکالیسم قرار گرفته است ارتباطی مستقیم با خواست آنان برای قرار گرفتن در راس جنبش دارد که این امر نیز به نوبه ی خود هم در امتداد خواست اصلاح طلبان برای بقای خود در ساختار نظام و هم در جهت خواست حکومت برای بقای کلیت ساختار نظام، قرار دارد! اصلاح طلبان اگرچه رادیکالیسم موجود را مشاهده و واقعیت وجودی آن را به خوبی لمس می کنند اما برای قرار گرفتن در راس جنبش، سعی در موجه نشان دادن خود از طریق نفی هرگونه رادیکالیسم دارند، بدین ترتیب که خود را مخالف سرسخت رادیکالیسم معرفی می کنند تا بلکه بواسطه آن ذهنیت منفی حاکم بر جامعه پیرامون رادیکالیسم -عوامل ارثی در نوشتار پیشین- بتوانند نگاههای بیشتری را به خود معطوف و افراد بیشتری را با خود همراه سازند. اما اشکال کار اصلاح طلبان در آن است که در صدد جلب توجه یک طیف منفعل به قیمت نابود کردن یک طیف فعال هستند و این نکته را خواسته یا ناخواسته نادیده می گیرند که جنبش از سر اجبار یک سیر تاریخی را پیموده است که با سیاست بازی و موجه نمایی قابل بازگشت نیست و هرگونه تلاش در جهت انکار کردن آن تنها می تواند منجر به مرگ آن شود و نه بازگشت آن به حالت قبل! حتی به فرض محال اگر جنبش کنونی از لحاظ شخصیتی قابل بازگشت به هویت ماقبل رادیکال خود باشد، باز حیات آن در مسیری جز مسیر رادیکالیسم امکانپذیر نخواهد بود! آنچه جنبش سبز را در وضعیت رادیکال قرار داده است و هر جنبش دیگری را نیز در متن نظام جمهوری اسلامی، برای حفظ حالت پویای خود در وضعیت رادیکال قرار خواهد داد، ناشی از قرار گرفتن مجموعه عواملی در کنار یکدیگر است که می توان از آن مجموعه با عنوان "جبر تاریخی" یاد کرد. نتیجه این جبر یک امر انتزاعی بی هویت نیست که بصورت دلخواه قابل تحریف باشد. [با توجه به آن ذهنیت منفی حاکم بر جامعه پیرامون رادیکالیسم، ممکن است برخی از خوانندگان مفهوم جبر تاریخی و مفاهیمی از این دست را نیز در همان چهارچوب ذهنیتی، بصورت نادرست به عنوان یک عامل متافیزیکی خارج از دست بشر تعبیر نمایند لذا برای تصحیح این ذهنیت نادرست و ملموس کردن معنا و مفهوم صحیح آن، این توضیح مختصر را لازم می دانم که جبر تاریخی به معنای جبری است که جنبش را در سیر تاریخی خود از مرحله جنبش انتخاباتی به مرحله جنبش رادیکال سوق داده است. این جبر شامل یک مجموعه عوامل است که برخی از آنها را در طی این دو نوشتار برشمرده ایم. بنابراین جبر تاریخی یک عامل متافیزیکی انتزاع شده از مجموعه واقعیات شناسنامه دار فیزیکی تاثیرگذار بر یکدیگر است و نه یک عامل متافیزیکی توهمی بدون حقیقت!]. بنابراین هرگونه تلاش در جهت تحریف واقعیت جنبش رادیکال چیزی جز گام برداشتن در جهت نادیده گرفتن و در نتیجه نابود کردن آن نیست و اصلاح طلبان اگر همچنان بر طبل توخالی پرهیز از رادیکالیسم خود می کوبند و گاه به گاه در پای دیکتاتور تمساح مسلک مظلوم نمای درنده خو زانو می زنند و به گونه ای وارونه و مضحک عفو مظلومان و مقتولان از سوی ظالمان و قاتلان را تمنا می کنند، در واقع کاری جز کشاندن جنبش کنونی به ورطه نابودی انجام نمی دهند. از این روست که می توان اصلاح طلبان را به واقع جاده صاف کن های دیکتاتوری نامید! هر بار که رادیکالیسم ماشین حرکتی فاشیسم جمهوری اسلامی را به لرزه در می آورد، اصلاح طلبان با شعار پرهیز از رادیکالیسم وارد میدان می شوند و با منحرف کردن نگاهها به سوی خود، جنبش های ضد دیکتاتوری را از حرکت در مسیر خود منحرف و زمینه نابودی آن را فراهم می آورند! این کم هزینه ترین و هوشمندانه ترین راه برای مقابله حکومت با جنبشهای ضد دیکتاتوری است. همین که جنبشی شکل گرفت، ابتدا حکومت ماشین سرکوبگر خود را وارد میدان میکند و به شکل مرئی و فیزیکی به سرکوب آن می پردازد، سپس اصلاح طلبان وارد میدان می شوند و با شعار پرهیز از رادیکالیسم مانع از گسترش جنبشی می شوند که بدلیل سرکوب فیزیکی گرایش به رادیکال شدن دارد. بدین ترتیب با حضور اصلاح طلبان سرکوب به فاز غیرفیزیکی منتقل و جنبش بصورت نامرئی سرکوب می شود. این روش کم هزینه است زیرا تحت این مکانیزم، حکومت برای سرکوب جنبش، به جای خشونت دائم که عواقب خطرناکی نظیر گسترش رادیکالیسم را در پی خواهد داشت، تنها به اعمال یک خشونت اولیه متوسل می شود و هوشمندانه است زیرا ادامه پروسه سرکوب بدون آنکه دیده شود بر دوش طیفی انداخته می شود که خود را مخالف اقتدارگرایی معرفی می کند. بدین ترتیب حکومت هم در هزینه های مربوط به سرکوب ماشینی صرفه جویی می کند، هم از گسترش رادیکالیسم جلوگیری می کند و هم خیالش از بابت بخش اعظم نیروهای خواهان تغییر بدلیل قرار گرفتن در چرخه ای که به نفع حکومت است راحت می شود. مزیت مهم این روش آن است که بسیاری از افراد خواهان تغییر که باور آنان مطابق الگوی اصلاح طلبان شکل گرفته است و به پرهیز از رادیکالیسم ایمان آورده اند، خود را به امید تغییر وارد بازی بیهوده ای می کنند که نه تنها منجر به تغییر نخواهد شد بلکه خود یک مانع اصلی در مقابل هر نوع تغییر خواهد بود. از این منظر شاید آنچنان بیراه نباشد اگر فردی مصریها و تونسیها را بواسطه فقدان طیفهای سیاسی اصلاح طلب در ساختار درونی حکومتهای مبارک و بن علی، خوش اقبال قلمداد کند! و غلام حلقه به گوش سیدعلی، یعنی بشار اسد را از دیگر همتای خونخوارش قذافی، بواسطه متکی نبودن صرف بر سرکوب وحشیانه و تلاش هرچند دیرهنگامش در جهت چپاندن طیفی اصلاح طلب در ساختار درونی حکومت پلیدش را آینده نگر تر و خبیث تر بداند!
اگرچه حکومت ایران پس از ظهور سازمان یافته اصلاح طلبان در عرصه سیاسی کشور با بهره گیری از مکانیزم سرکوب مرئی- نامرئی توانسته است جنبشهایی نظیر جنبش تیر 78 را خنثی و جامعه را تا حد امکان در جهت پیشگیری از هر نوع جنبش رادیکال مدیریت کند اما در مورد جنبش خرداد 88 از دستیابی به چنین هدفی ناکام مانده است. دلیل اول این ناکامی را می توان بیداری بخشی از جامعه دانست که با آگاهی از مکانیزم سرکوب، راه خود را از اصلاح طلبان جدا کرده و بصورت آگاهانه به رادیکالیسم گرایش پیدا کرده اند. دلیل دوم این ناکامی پیوند خوردن جنبش ایران با جنبشهای رادیکال شمال آفریقا است. اگرچه رادیکالیسم آگاهانه شرط لازم برای زنده نگاه داشتن جنبش است اما شرط کافی محسوب نمی شود. شرط کافی برای زنده نگاه داشتن جنبش، پشتوانه است، پشتوانه ای که بواسطه آن جنبش بتواند خیابان را تسخیر کند. آنچه مسلم است اینکه جنبش رادیکال ایران بدلایلی نظیر سیطره طلبی تبلیغاتی اصلاح طلبان و ذهنیت منفی حاکم بر جامعه پیرامون رادیکالیسم، از لحاظ شاکله وجودی در وضعیت اقلیت به سر می برد و لذا فاقد پشتوانه فیزیکی لازم برای تسخیر مستمر خیابانها و نمایاندن خود به عنوان غولی زنده است. این وضعیت کاملاً مشابه وضعیت جنبش تیر 78 است، اما یک عامل باعث شده است تا جنبش خرداد 88 علیرغم پیکره ی نحیف خود و با وجود ضعف در پشتوانه فیزیکی بتواند پس از دو سال همچنان علائم حیاتی از خود بروز دهد. این عامل چیزی نیست جز وقوع جنبشهای رادیکال در شمال آفریقا که می توان از آنها با عنوان پشتوانه متافیزیکی جنبش کنونی ایران یاد کرد. این پشتوانه متافیزیکی در واقع نیروی محرکه ایست که به میزانی هر چند ناچیز ضعف در پشتوانه فیزیکی جنبش رادیکال ایران را برطرف کرده و باعث شده است این جنبش با تسخیر مناسبتی و مقطعی خیابانها وقایعی نظیر 25 بهمن 89 را رقم بزند و از این طریق زنده بودن خود را به اثبات برساند. مسلماً گامهای بلند جنبش ایران به سمت آینده مستلزم پشتوانه فیزیکی منسجم تر و گسترده تری است اما بدون تردید جنبش کنونی به چنان سطحی از آگاهی رسیده است که هم با بی احتیاطی زمینه نابودی پشتوانه فیزیکی فعلی خود را فراهم نیاورد و هم با بکارگیری پشتوانه فیزیکی فعلی خود و تحت برانگیختگی ناشی از پشتوانه متافیزیکی، زنده بودن خود را گاه به گاه به رخ حکومت بکشاند و موجبات عصبانیت آن را فراهم آورد.
آنچه این بررسی عیان می کند این است که جنبش 88، امروز در فرم یک جنبش رادیکال زنده است و این امر نقطه بطلانی است بر ادعای آن طیف از سیاست پیشگان که تلاش می کنند رادیکالیسم را به عنوان عامل زنده به گور شدن جنبشهای آزادیخواهانه معرفی کنند. مسلماً در پس چنین ادعاهایی منافع و حقایقی نهفته است که در مجالی دیگر به آن پرداخته خواهد شد. اما سوالی که اکنون مطرح می شود این است که با توجه به زنده بودن جنبش خرداد 88 در قالب یک جنبش رادیکال، آیا طیفهای سیاسی مخالف کلیت نظام جمهوری اسلامی می توانند خود را صاحبان آن قلمداد کنند؟ پاسخ این سوال نیز منفی است. آنچه باعث می شود تا جنبش سبز فاقد هرگونه مالکیتی از سوی طیفهای سیاسی مختلف باشد، در واقع همین سیر تاریخی شخصیت آن است. این سیر تاریخی و این تغییر ماهیت عاملی است که جنبش را از هرگونه دلالتی بر طیفهای سیاسی مصون می دارد. اگر جنبش سبز در قالب جنبش انتخاباتی به سیر خود تا به امروز ادامه می داد این امکان و احتمال وجود داشت که در تحلیل خود به جایی برسیم که جنبش موجود را جنبش اصلاح طلبان بنامیم اما تغییر هویت آن به جنبش رادیکال هرگونه ادعای مالکیتی را از اصلاح طلبان سلب می کند. از سوی دیگر همین تغییر هویت عاملی است که ادعای مالکیت طیفهای سیاسی دیگر را نیز که با ارجاع دادن به شعارهای بنیادین جنبش رادیکال و فروکاستن جنبش موجود به فرم بی معنای جنبش اعتراضی، آن را در امتداد فعالیتهای خود معرفی و خود را با چهره هایی حق به جانب صاحبان اصلی آن قلمداد می کنند، از آنها سلب می کند. جنبش، نه ملک شخصی است که زمانی متعلق به یک طیف سیاسی باشد و زمانی دیگر متعلق به طیف سیاسی دیگر و نه شاهزاده ای بی هویت است که هرکس دستش به او رسید، خود را پدر و مادر او جا بزند! همانگونه که "جنبش انتخاباتی" بدون رهبری طیف اصلاح طلب شکل گرفت، در شکل گیری "جنبش رادیکال" نیز رهبری هیچیک از طیفهای سیاسی دخالت نداشته است. جنبش رادیکال، تنها نتیجه جبری است که بر جنبش انتخاباتی تحمیل شده است و این جبر برآیند مجموعه ای از نیروهاست که در طول حیات جنبش، یکدیگر را در میدان نبرد تحت تاثیر قرار داده اند. طیفهای سیاسی مخالف کلیت نظام جمهوری اسلامی زمانی می توانند خود را صاحبان جنبش قلمداد و در جایگاه رهبر برای آن دستورالعمل صادر کنند که نطفه جنبش به قول آنها اعتراضی، بلاواسطه تحت رهبری آنان بسته شده باشد. اما زمانی که این طیفهای سیاسی علیرغم برخورداری از تمامی امکانات رسانه ای و با وجود تمامی بیانیه های به قول خودشان روشنگرانه و بعد از آن همه به خود زحمت دادن و بیخوابی کشیدن برای حفظ کردن تزهای مبارزاتی جین شارپ و نشخوار کردن و پس دادن آنها و در نهایت امر التماس و درخواست و تمنا از جوانان برای ریختن به خیابانها و در هم پیچیدن طومار جمهوری اسلامی، هیچ گاه نتوانسته و نمی توانند کسی را حتی در سه شنبه های اعتراضی خیالی به خیابان بیاورند، مسلم است که ادعای رهبری آنان چیزی جز مایه مضحکه نیست! دلیل این امر نیز واضح است. طیفهای سیاسی رنگارنگ در شرایطی می خواهند نبض جنبش را در دست بگیرند که میان آنان و جنبش یک شکاف بزرگ وجود دارد. این شکاف ناشی از آن است که جنبش مرحله به مرحله در میدان عمل توسط خود جنبش و بر اساس واقعیات موجود درونی خلق و رهبری شده است و لذا تن به یک رهبری بیرونی و خارج از خود که با گسست از واقعیات جنبش تنها مشغول تئوری بافی بر اساس تخیلات خود است نخواهد داد. واپس زدن طیفهای سیاسی از سوی جنبش مسلماً ناشی از لجاجت یا غرور جنبش نیست بلکه ریشه در آگاهی دارد زیرا از یکسو طیفهای سیاسی رنگارنگ از درک واقعیات جنبش عاجزند و در نتیجه نمی توانند در جایگاه رهبری آن ایفای نقش کنند و از سوی دیگر هر گونه تن دادن جنبش به رهبری بیرونی در واقع تن دادن جنبش به یک نوع دیکتاتوری خواهد بود. از این رو تلاش و تقلای طیفهای سیاسی گوناگون برای هدایت جنبش جز برای خندیدن خریداری نمی تواند داشته باشد. آنچه در پایان در جمع بندی این نوشتار نسبتاً طولانی خارج از عرف وبلاگی باید بگویم اینکه جنبش خرداد 88 که امروز در فرم یک جنبش رادیکال زنده است پیکره ای خودجُنب است که از زمان شکل گیری تا به امروز تحت رهبری فکری هیچیک از طیفهای سیاسی نبوده و سیطره طلبی تبلیغاتی طیفهای سیاسی داخل نشین و خارج نشین که در جهت القای ضرورت وجود خود در راس جنبش، واقعیت تاریخی آن را به فرم تحریف شده و منجمد شده ی یک شی بی جان نیازمندِ رهبری، به خورد جامعه داده اند، تنها باعث حاشیه نشستن بخش قابل ملاحظه ای از اجتماع در هیئت چشم انتظاران ایفای نقش رهبرگونه هر یک از این طیفهای سیاسی شده است. مسلم است که چنین چشم انتظاری از سوی این بخش از اجتماع بواسطه ریشه نداشتن تئوریهای طیفهای سیاسی رنگارنگ در واقعیات جنبش، انتظاری بیهوده است که هیچگاه به ثمر نخواهد نشست. ضرورت کنونی جنبش نه به انتظار نشستن برای اقدام عملی طیفهای سیاسی بلکه کنار گذاشتن آنان از دایره ی توجه بیش از اندازه و خود وارد میدان اندیشه و عمل شدن به عنوان یک سلول زنده اجتماعی است. واقعیت اینگونه است که جنبشهای مدنی در طول تاریخ همواره از بطن اجتماع و توسط مردم شکل گرفته اند و نه از بطن مجالس روشنفکری سیاستمداران و رهبران سیاسی! و آنچه غالب رهبران سیاسی انجام داده اند سوار شدن بر جنبشهایی بوده است که مردم بوجود آورده اند و نه خلق جنبشها. از این رو مردمی که جنبشها را خلق می کنند می توانند در وحدت اندیشه و عمل جنبشها را به پیش نیز ببرند. بنابراین یکی از اقدامات اساسی در مسیر "چه باید کرد؟" عیان کردن هرچه بیشتر واقعیت خودتکامل جنبش ایران در مقام پیکره ای خوداندیش و خودفعال است که بی گمان می تواند زمینه را برای پیوستن بخشهای مختلف اجتماع به پیکره ی جنبش و ایفای نقش موثر فکری و عملی آنان تا رسیدن به سرمنزل مقصود فراهم آورد.