من
که از درون دیوارهای مشبک، شب را دیده ام.
و
من که روح را چون بلور بر سنگ ترین سنگهای ستم کوبیده ام
من
که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
و
من – باز آفریننده ی اندوه
هرگز
ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و
هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد
زیرا
نه من ماندنی هستم نه تو
آنچه
ماندنی است ورای من و توست (1)
همین چند سطر بلورین کافی است تا سوق ام دهند به آغازی دوباره. حالا بهتر از هر زمان ديگري حس مي کنم تفاوت میان نوشتن و ننوشتن را. نوشتن همچون بالا رفتن از پله ایست که ته آن در اعماق نیستی قرار گرفته و سر آن بر زندگی تکیه داده است. و برای کسی که مدتی می نویسد، ننوشتن پرتاب شدن از زندگی به دره ی مرگ است و برای کسی که مدتی مدید نمی نویسد ننوشتن فروخفتن در گور نیستی است. اینک باور دارم حرف کافکا را که می گفت: نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است...بارها نوشتن در این محیط مجازی را تجربه کرده ام. خوب یا بد از نگاه دیگران، تفاوت میان نوشتن و ننوشتن برایم از زمین تا آسمان بوده است...تفاوت میان آن دو لمسِ دو حس متضاد مرگ و زندگی بوده است... و هنوز یادم هست آخرین جملات در تصمیم برای ننوشتن: انقلاب بر ضد خود و اعتصاب کلمات... اما اکنون باز گشته ام به شهری که دوستش می داشتم و اینجا خانه ای تازه است از جنس همان دیوارهای مجازی قدیمی...خانه ای مجازی که بخشی از هویت واقعی ما در آن شکل گرفته و خواهد گرفت... خانه ای مجازی که واقعیت تاثیرگذار آن بر زندگی ما انکارناپذیر است... و من اینک این خانه مجازی تازه و همسایه هایش را بیش از پیش دوست می دارم.
پي نوشت ها:
(1) شعر از نادر ابراهیمی