۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

به مارکس برگرديم

در ادامه ی مطلب پیشین قصد دارم به شکلی مفصل تر به ایده تشکیل "شبکه های اجتماعی حقیقی" بپردازم. در این راستا نگاهی نیز به نوشته ای کوتاه با عنوان "چگونه به مبارزات خود در ایران ادامه دهیم" که در وبلاگ اندیشه های نوین و مترقی درج شده است خواهم داشت. همه ما می دانیم که تخصصی شدن علوم به شکل امروزی دارای تاریخچه ای محدود است که بیش از سه یا چهار قرن قدمت ندارد اما علیرغم این قدمت تاریخی کوتاه، علوم در این مدت آنچنان از یکدیگر مجزا شده و در حیطه ی خود پیشرفت نموده اند که دیگر کمتر کسی قدرت و فرصت گام گذاردن خارج از حیطه ی تخصصی خود را دارد. سوالی که مطرح می شود این است که آیا تخصصی شدن علوم دلیل سلبی برای برکنار ماندن غیرمتخصصان از مواجه با مشکلات و تلاش آنان برای یافتن راه حلها است؟ شخصاً به دو دلیل چنین اعتقادی ندارم. دلیل اول اینکه علوم، تخصصی شدن خود را مدیون دوره پیش از تخصصی شدن هستند. اگر بشر در طول ده ها قرن در مواجه با مشکلات زندگی به قوه ی فکری خود رجوع نمی کرد و فکر کردن را در ضمیر خود تجربه نمی کرد به هیچ وجه زمینه برای تخصصی شدن علوم فراهم نمی شد. بنابراین از این منظر می توان همچنان به سنت پیش از تخصصی شدن علوم پایبند بود و به شکلی هرچند ناقص فکر خود را بکار گرفت. دلیل دوم اینکه شاید متخصصین یک جامعه به هر دلیلی نخواهند یا نتوانند راهکارهایی برای حل معضلات در زمینه تخصصی خود را ارائه دهند. این امر در جوامعی نظیر ایران که توتالیتاریسم مذهبی بر تمامی شئون زندگی افراد سایه افکنده است به شکل بارزتری به چشم می خورد. در چنین شرایطی بسته بودن جامعه باعث می شود تا اولاً غالب تفکرات متخصصین بویژه در زمینه های جامعه شناختی و انسان شناختی در چهارچوب دیکته شده از سوی قدرت توتالیتر شکل بگیرد و در نتیجه متخصصین تنها در صدد یافتن راه حل در همان چهارچوب باشند. در این حالت است که به طور مثال با جامعه شناسانی مواجه هستیم که می خواهند دردهای جامعه را با تعالیم اسلام مداوا کنند و به هیچ روی به فراتر رفتن از این چهارچوب قائل نیستند. ثانیاً تسلط نیروی تمامیت خواه باعث می شود تا بخشی از متخصصین که چهارچوبهای ارائه شده را بر نمی تابند بایکوت شده و برای بقای جامعه در حالت خفقان یا ترور شوند یا روانه زندانها شوند و یا اینکه برای حفظ جان خود رهسپار کشورهای دیگر شوند. بنابراین یک خلا بزرگ بوجود می آید که لزوم دخالت غیرمتخصصان در سنت پیش از تخصصی شدن علوم را ایجاب می کند.  این مختصر از آن بابت عرض شد که این نگارنده نیز به عنوان یک غیر متخصص و بالتبع در سنت قدیم علوم می خواهم نظرات خود را ارائه دهم. بنابراین آنچه ارائه می شود دستورالعمل نیست بلکه نظر شخصی در مواجه با یک ناشناخته است و از این رو طبیعتاً دارای نقص است که در مشارکت فکری و نظری دیگران می تواند یا به کل رد شود یا اینکه پذیرفته شده و کامل تر شود.
من پیش از وارد شدن به بحث خود گریزی به نوشته ی وبلاگ اندیشه های مترقی می زنم و سپس به مبحث خود می پردازم. نویسنده ی مطلب مورد نظر در ابتدای نوشتار خود شرایط امروز ایران را بهترین زمان برای مبارزات هدفمند قلمداد می کند. این ادعا از یک جهت درست به نظر می رسد و آن جنبه ی حرف بودن آن است. بله مردم ایران در جریانات بعد از انتخابات تجربه به خیابان آمدن و اعتراض کردن را چشیده اند و از این رو با درس گرفتن از آن می توانند بار دیگر خیابانها را به اشغال خود در آورند. این حرف درست به نظر می رسد. اما این ادعا از جهت عملی درست به نظر نمی رسد زیرا به نظر می رسد که مجموعه عواملی که در خرداد 88 دست به دست هم داده بودند تا خیابانها به اشغال مردم در آیند امروز یا وجود ندارند و یا اینکه به شدت صدمه دیده اند. بنابراین اگرچه از لحاظ حرف می توان مدعی بود که زمان برای مبارزه مهیاست اما از لحاظ عمل به نظر می رسد که با چالشی بسیار بزرگتر از آنچه در تصور ما گنجیده است روبرو هستیم. آنچه نگارنده مطلب در ادامه بحث خود مطرح کرده است نیز در چهارچوب درسهایی است که از جنبش 88 می توان گرفت اما اینکه چگونه می بایست این درسها را عملی کرد چالشی است که همچنان جوابی برای آن وجود ندارد. من در جستجوی پاسخ از همین جا وارد بحث مطرح شده توسط اشکان خراسانی می شوم. به نظر می رسد یکی از مهمترین عوامل بی عملی امروز ما عدم وجود یک سیستم سازمان دهنده در فرم شبکه های به هم پیوسته اجتماعی باشد. این شبکه ها به اعتقاد بسیاری در جریانات قبل و بعد از انتخابات 88 تا مدتی فعال بوده اند اما امروز اثری از آنها یافت نمی شود. بررسی این امر که چه بلایی بر سر این شبکه ها آمده است یک ضرورت اجتناب ناپذیر در مسیر جلوگیری از فروپاشی شبکه های خلق شده ی احتمالی بعدی است. اما چالش اصلی تر در زمان حاضر خلق خود شبکه هاست. فرآیند خلق و آفرینش توسط انسان همواره در مواجهه با عاملی به نام نیاز بوده است. نیاز انسان به غذا عامل خلق کشاورزی توسط انسان است. نیاز انسان به آسایش عامل خلق خانه است. و به همین ترتیب می توان گفت نیازهای مختلف در طول زمان عامل پیدایش دست اوردهای متعدد بشری بوده اند. مطلبی که اکنون می خواهم به آن بپردازم نیاز امروز ما به شکل دادن شبکه های اجتماعی برای فائق آمدن بر مشکلات متعددی است که در جامعه گریبانگیر ماست. اما برای ملموس تر کردن این نیاز ناچار به ارائه چندین مثال می باشم و از این رو ترجیحاً مثالهایی کاملاً بروز را انتخاب می کنم و در هر مثال مباحثی را بصورت خلاصه مطرح می کنم.  مثال اول "مرگ نهال سحابی" است. آنچه از انتخاب این مثال مد نظر دارم روشن کردن دو مفهوم "بی عملی" و "شبکه اجتماعی" است. آنچه ما پس از مرگ او در رسانه های مجازی شاهد بودیم، ردیف شدن بلافاصله ی بیایه های طیفهای سیاسی رنگارنگ بود که از خودکشی یک فرد نه در جهت همدردی صرف با خانواده ی او که برای به رخ کشیدن خود و عقب نماندن از قافله ی سایر رقبای سیاسی در جهت تاختن به حکومت ایران استفاده کرده و همگی دست به قلم برده و حتی در پاره ای از موارد خواهان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی شدند! اما آیا می توان از خودکشی یک فرد به هر دلیلی چه سیاسی چه غیر سیاسی استفاده کرد و از پس خطوط کلیشه ای بیانیه ها خواستار سرنگونی نظام حکومتی یک جامعه شد؟  پاسخ این سوال مشخصاً خیر است. بیانیه ها در روزگار ما کارکردی جز ابراز وجود برای صادر کنندگان آنها ندارند! آنچه مساله نهال سحابی آشکار کرد این است که نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی انچنان گرفتار بی عملی و بی برنامگی هستند که در انتظار مرگ دیگران نشسته اند تا بیانیه های پر زرق و برق اما توخالی و کلیشه ای صادر کنند! مساله ای که در اینجا به ذهن خواننده کنجکاو متبادر خواهد شد زیر و رو شدن نظامهای تونس و مصر در پس خودسوزی افراد است. بنابراین ممکن است این سوال پیش بیاید که مشابه دو کشور یاد شده شاید نیروها و تشکلهای سیاسی ایرانی نیز چنین هدفی را از بیانیه صادر کردن در مورد نهال سحابی داشته اند و لذا این امر کاملاً بجا بوده است. این سوال ما را به سمت روشن شدن مفهوم دوم یعنی شبکه های اجتماعی هدایت می کند. در دو کشور یاد شده اگر اتفاقی افتاد و نظامی دگرگون شد، این تغییر و تحول نه در نتیجه ی بیانیه دادن گروههای سیاسی بلکه در نتیجه ی شکل گیری یک شبکه حقیقی اجتماعی توسط وابستگان افراد متوفی و پس از آن گسترش تدریجی و اضافه شدن روز افزون افراد جامعه در قالب شبکه های اجتماعی به هم پیوسته و همزمان با آن رشد مطالبات مردم بوده است. ما در ایران با چنین امری مواجه نیستیم و دلیل عمده ی آن این است که دچار یک خطا در فهمیدن مفهوم شبکه های اجتماعی هستیم. آنچه ما به غلط از شبکه های اجتماعی می فهمیم ارتباط داشتن با یکدیگر از پس پنجره های مجازی اینترنت در جهت خبر پراکنی است. اما آنچه مقصود اشکان خراسانی است به هم پیوسته بودن افراد در قالب شبکه های اجتماعی برای انجام اقدام عملی است. اینکه تا چه اندازه بتوان از محیطهای مجازی نه برای تبدیل شدن به خبر رسان بلکه در جهت به هم پیوستن در دنیای واقعی استفاده کرد موضوعی است که در ادامه (نوشته ی بعد) به آن می پردازم.

مثال دوم "اختلاس سه هزار میلیارد تومانی در سیستم بانکی حکومت جمهوری اسلامی" است. آنچه از پیش کشیدن این مثال در نظر دارم پرده برداشتن از یک تصور غلط دیگر نقش بسته در ذهن اکثریت ماست. آنچه ما مدتهاست دچار آن شده ایم بدل شدنمان به خبر رسان با این پشتوانه فکری است که در نقش خبر رسان موجبات آگاهسازی جامعه را فراهم آورده و زمینه را برای براندازی نظام دیکتاتوری فاسد جمهوری اسلامی مهیا می کنیم. به عبارت دیگر هر نوع تغییر در جامعه را موکول به آگاهسازی می کنیم. سوالی که اکنون مطرح می کنم و به نوعی نفی کننده ی این تصور غلط است این است که در حال حاضر تمامی مردم ایران از ماجرای اختلاس آگاهند و خود حکومت نیز در این آگاهسازی نقش اول را ایفا کرده است و بار سنگینی را هم از دوش مخالفین خود در زمینه اطلاع رسانی برداشته است! چرا تغییری رخ نمی دهد؟ مگر تغییر موکول به آگاهسازی نبود؟ آیا فسادی بزرگتر از این اختلاس وجود دارد که نیازی به اطلاع رسانی و آگاهسازی پیرامون آن باشد؟ باور من بر این است که باید به مارکس برگردیم زمانی که گفت: "آگاهی انسان نیست که هستی وی را موجب می شود، بالعکس، هستی اجتماعی اوست که آگاهی وی را موجب می شود". برای روشن تر شدن موضوع به وقایع اسفناکی نظیر خودسوزی افراد که بارها در دست به دست کردن خبر آن سهیم بوده ایم و یا حتی خبرهای ناگواری نظیر مرگ هدی صابر یا هاله سحابی برگردیم و وقایع پس از این رخدادهای ناگوار را با انچه در مصر و تونس گذشته است با معیار مارکس مورد سنجش قرار دهیم. تفاوت 180 درجه است. وجه افتراق ما با مصریها و تونسیها در این است که آنها با به میدان آمدن، با فعلیت بخشیدن به هستی اجتماعی خود نه تنها در جهت آگاهسازی مردم جامعه خود اساسی ترین گام را برداشتند و از این طریق سایر اقشار مردم را نیز به سمت خود جذب نمودند بلکه همزمان تغییر و تحول را نیز موجب شدند اما ما در نقطه ی مقابل همچنان بدنبال دست به دست کردن اخبار جهت آگاه کردن جامعه هستیم زیرا معتقدیم تا جامعه آگاه نباشد نمی شود تغییری ایجاد کرد! بنابراين خبر رسانی آخرین ساحت ایفای مسئولیت نیست و این امر ضرورت شکل گیری شبکه های اجتماعی حقیقی را پر رنگ تر می کند. قصد داشتم در قالب دو مثال دیگر یعنی "اعتصاب کارگران پتروشیمی ماهشهر" و "مرگ آمنه زنگنه دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امیرکبیر" وارد مباحث دیگری شوم و پس از آن به موضوع اصلی یعنی چگونگی خلق شبکه های اجتماعی حقیقی با بهره گیری از امکانات فضاهای مجازی بپردازم اما بدلیل خستگی ادامه بحث را به نوشته های بعد موکول می کنم.
.

پ.ن1- از نویسنده وبلاگ اندیشه های مترقی به رسم متعارف از بابت انتقاداتی که مطرح کردم عذرخواهی می کنم. اگرچه به رسم غیر متعارف و بر اساس عقیده ی شخصی مطمئن هستم که نیازی به عذرخواهی نیست زیرا اصولاً معتقدم همین که فردی به شکل آگاهانه پیوندی با دین نداشته باشد جنبه ی انتقاد پذیری در بالاترین سطح را خواهد داشت.

پ.ن2- عذرخواهی حقیقی را از خوانندگان این مطلب دارم از این بابت که مطلب را نیمه کاره رها کردم. هم به دلیل خستگی هم برای جلوگیری از طولانی شدن آن تصمیم به نیمه کار گذاشتن آن و ادامه دادن آن در نوشته های بعدی گرفتم. مقدمه نوشته متناسب با بحث نهایی است که مطرح نشد از این بابت به دلیل ناهماهنگی مقدمه با آنچه در ادامه آمده است پوزش می طلبم و به دلیل همین نیمه کاره بودن عنوان آن را نیز از انچه در ابتدا مد نظر داشته ام تغییر داده ام تا با ختم کلام نوشته حاضر هماهنگ باشد.

هیچ نظری موجود نیست: