۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

باتلاق

بار ناامیدی بر دوش لحظات سنگینی می کند. لحظات چون لشکری شکست خورده به پیش می روند! _بسنده کردن و کوتاه نوشتن خیانت است به نوشتن. باید این سطرها را ادامه دهم_ ...(ادامه:چند هفته بعد) وقتی نا امیدی از وجود آدمی سر ریز می شود و بر دامن لحظات فرو می نشیند باتلاقی از سکون شکل می گیرد که انسان را لحظه به لحظه بیشتر در خود فرو می برد... خاصیت باتلاق این است که هرچه قدر بیشتر دست و پا بزنی بیشتر در لجن فرو می روی، اما تنها به دوش کشندگان بار ناامیدی فرو روندگان در باتلاق نیستند. دورنمای انسان امروزی این است که هر کسی در باتلاقی دست و پا می زند. وضعیت انسان با امید واهی (غالب انسانهای امروزی) چه بسا اسفناک تر و فاجعه آمیزتر است. انسان ناامید در باتلاقی از سکون گرفتار آمده و انسان با امید واهی در باتلاقی سراب گونه از زندگی. اولی آگاهانه دست و پا نمی زند و غرق شدن تدریجیش را نظاره گر است و دومی بی آنکه بداند با دست و پا زدنهای بیهوده اش خود را غرق می کند. برای فرد دوم آخرین نقطه، زمانی که به آنچه بر او می گذرد آگاهی یابد، رسیدن به نا امیدی است، اما سرمستانه فرو رفتن او مجال رسیدن به نقطه عزیمت ناامیدی را هم به او نمی دهد. ناامیدی یک نقطه عزیمت است. امید واقعی از دل ناامیدی سر بر می آورد اما امید واهی نه توان بدل شدن به امید واقعی را دارد نه مجال رسیدن به نقطه عزیمت ناامیدی را.


۲ نظر:

بهار گفت...

سلام
خوشحال شدم بعد از چند وقت که به وبلاگم سر زدم کامنتت رو دیدم !
چه خوب که بازم می نویسی !
من فکرم رو دادم به درس که جای دیگه نره ! ;) که اونم داره تموم میشه دیگه !
موفق باشی

OMID گفت...

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی