۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

واقعیت- سازماندهی- واقعیت

در نوشته "به مارکس برگردیم(اينجا)" بحث را با محوریت خلق شبکه های اجتماعی حقیقی آغاز کردیم و در مسیر زمینه چینی برای ملموس تر کردن ضرورت وجود این شبکه ها دست به دامان مثالهایی شدیم. در مثال اول در رابطه با "خودکشی نهال سحابی" به این نتیجه رسیدیم که به نظر می رسد گروههای سیاسی مخالف حکومت ایران در چنان سطح نازلی از عمل و برنامه سیاسی و اجتماعی فرو افتاده اند که جز بیانیه دادن کار دیگری از دستشان بر نمی آید آنچنان که حتی خودکشی یک فرد را نیز دستمایه ی صدور بیانیه علیه یک نظام حکومتی قرار می دهند! پیرامون همین مثال گریزی نیز به انقلابهای مصر و تونس زدیم تا ضمن برجسته کردن یکی از اساسی ترین چالشهای پیش رو در مسیر هر گونه تغییر و تحول در ایران_ یعنی خلق "شبکه های اجتماعی حقیقی"_ بطور ضمنی نشان دهیم که مقصود از بی عملی گروههای سیاسی اپوزیسیون چیست! شاید بد نباشد در اینجا نقل قولی از لوکلزیو (برنده نوبل ادبیات 2008) را نیز برای روشن تر شدن بیشتر مقصود خود بیان کنم. او می گوید: " یادم می آید در هیجده سالگی سرمقاله های سارتر و موریاک را در هفته نامه اکسپرس می خواندم. آن سرمقاله ها راه را نشان می دادند. آیا امروز هم کسی باور دارد که یک سرمقاله بتواند مساله ای را در زندگی ما حل کند؟ ... نویسندگان امروز اگر بتوانند ناتوانی سیاسیشان را بیان کنند باید خیلی خوشحال باشند". مساله ی ناامید کننده در رابطه با اپوزیسیون ایران نیز همین است که هم به جای قرار داشتن در "سطح کنش" که سطح تکاپو برای یافتن و ارائه راه حلهای عبور از موانع است، از سر ناتوانی به نازل ترین "سطح واکنش" که سطح دست و پا زدن برای ابراز وجود از هر طریق ممکن است، سقوط کرده است و هم اینکه به جای عیان کردن ناتوانیهای خود و تلاش در جهت برطرف کردن آنها در حال کوبیدن بر طبلی است که صدای تکراریش حتی از دور هم خوش نیست! در مثال دوم به موضوع "اختلاس سه هزار میلیارد تومانی در سیستم بانکی نظام حاکم بر ایران" پرداختیم و با معیار مارکس به این نتیجه رسیدیم که بر خلاف باور غالب، این آگاهسازی جامعه از وضعیت اسف بار موجود نیست که می تواند منجر به تغییر شود بلکه تغییر اساساً وابسته به عوامل دیگری است که در قالب آنها هستی اجتماعی افراد در مسیر تحول به فعلیت می رسد و تا زمانی که این عوامل وجود نداشته باشند، آنچه آگاهسازی جامعه از طریق دست به دست کردن خبرها نامیده می شود نیز منجر به هیچگونه تحولی نخواهد شد. مصداق بارز این امر در سطح جامعه کاملاً آشکار است آنچنانکه هر یک از ما اگر در این فرآیند ایفای نقش نکرده باشیم دست کم بارها شاهد آن بوده ایم که افراد مختلف در تاکسی، در اتوبوس، در صف نانوایی، در مغازه سبزی فروشی، در کافی شاپ، در پارک، در خانه، در مدرسه، در اداره، در دانشگاه و یا هر کجای دیگری با شوق و ذوق در یک فرآیند پویای بده و بستان خبری سهیم می شوند و بدبختیهای جامعه (مثلاً دزدی کشدار نور چشمی ولایت) را زنجیر وار در قالب خبر به یکدیگر پاس می دهند اما در نهایت تنها اتفاقی که می افتد نثار چند فحش آبدار و ناموسی به آخوندها یا جک ساختن و خندیدن به آنهاست! دلایل این امر دستکم دو چیز است. دلیل اول اینکه ما مفهوم "آگاهسازی" را به یکی از نازلترین سطوح آن یعنی"خبررسانی" فروکاسته ایم و در نتیجه ی این تقلیل، به اشتباه خبررسانی را معادل آگاهسازی قلمداد می کنیم.  نتیجه ی این همسانی آن است که ما روزبروز از اخبار انباشته تر می شویم و به اشتباه تصور می کنیم که روزبروز در حال آگاه تر شدن هستیم در حالیکه در واقعیت امر، تمرکز مطلق بر خبررسانی، غافل ماندن جامعه از ساحت حقیقی تر آگاهی که همان آگاهی تئوریکی است را بدنبال داشته است. دلیل دوم اینکه ما در ساحت اگاهی توقف کرده ایم و در حالیکه جامعه به شکلی بالقوه از وضعیت موجود ناراضی است، همچنان بر آگاهسازی، آن هم در معنای غیرحقیقی و تقلیل یافته اش اصرار می ورزیم. نتیجه ی این امر فعلیت نیافتن نارضایتی بالقوه به شکلی جهت دار (انقلابی) است. بنابراین در جمع بندی بحث تا به اینجا باید گفت که تمرکز بر آگاهسازی خبری باعث غفلت از دو موضوع اساسی گردیده است: یکی آگاهی تئوریکی، دیگری هستی اجتماعی. بحث من در ادامه حول محور هستی اجتماعی استوار است اما برای یادآوری اینکه چرا هستی اجتماعی و نه آگاهی، ذهن خواننده را بار دیگر به مقایسه حوادث پس از خودسوزی افراد در مصر و تونس با آنچه که پس از اتفاقات مشابه در ایران و یا حتی مرگ افرادی نظیر هدی صابر یا هاله سحابی و ... می توانست رخ دهد و  رخ نداده است ارجاع می دهم!

به نظر می رسد که "شبکه های اجتماعی حقیقی" مهمترین یا دستکم یکی از مهمترین حلقه های گم شده در مسیر تغییر و تحول اند. از این رو با توجه به ضرورت انکارناپذیر پرداختن به این حلقه های گمشده، بحث خود را بر خلق شبکه های اجتماعی حقیقی متمرکز می کنم و در ادامه ی روالی که برای نوشته های وبلاگی خود برگزیده ام به شکل موردی یکی از فراخوانهای اعتراضی در صفحه ی فیس بوک آذربایجان(+) را به عنوان محور بحث انتخاب می کنم. چندی پیش (18 مهرماه 90) در صفحه آذربایجان_که با محوریت اعتراض به خشک شدن دریاچه ارومیه راه اندازی شده است_خبری مبنی بر برگزاری هفته فرهنگی آذربایجان غربی در تهران به اطلاع مخاطبان این صفحه رسانده شد و در ذیل آن از مخاطبان تهرانی خواسته شد که با حضور در نمایشگاه، اعتراض خود به عدم نجات دریاچه ارومیه را به گوش مسئولین برسانند. سوال قابل طرح در اینجا این است که آیا فراخوانهایی اینچنینی کارساز خواهند بود؟ اگر نه، دلایل آن چیست؟ اگرچه به تجربه دیده ایم که فراخوانهای اینترنتی نیز همانند بیانیه های سیاسی به جز موارد استثنا تقریبا هیچ گاه باعث خلق حرکتی نشده اند اما جستجوی دلایل ناکامی چنین فراخوانهایی با مورد توجه قرار دادن استثناها به نظر می رسد که ما را به سمت نقاط روشنی سوق دهد. برای ملموس تر شدن موضوع اجازه دهید به یک تصویر سازی فرضی دست بزنیم. فرض کنید که فراخوان مزبور باعث شود 100 نفر، 200 نفر، 400 نفر و یا هر تعداد دیگری از افراد جهت اعتراض در محل نمایشگاه حضور به هم رسانند و در یک حالت خوش بینانه فرض را بر این بگذاریم که این افراد در مقایسه با کل  حاضرین (معترضین+بازدیدکنندگان)، اکثریت را هم تشکیل بدهند. آیا در چنین حالت حتی خوش بینانه ای احتمال اعتراض وجود دارد؟ بله اما با احتمال بسیار ضعیف در حد ناممکن، زیرا اولین سوالی که هر یک از افراد معترض _چه افراد به صورت تک نفره در محل حاضز شده باشند چه در قالب گروههای چند نفره_ در مواجه با جمعیت انبوه حاضر از خود می پرسند این است که این افراد معترضند یا بازدید کننده؟ از آنجاییکه نمی توان پاسخی برای  این سوال یافت، نوعی سردرگمی در افراد معترض ایجاد می شود که باعث می گردد اعتراض خود را فروخورده و احیاناً پس از بازدید نمایشگاه به خانه بر گردند. چنین اتفاقی مسلماً تبعات ناگوار بعدی را نیز در بر خواهد داشت از جمله اینکه ناکامی در اعتراض و تکرار آن باعث خواهد شد که افراد انگیزه ی خود را ازدست داده و در آینده نسبت به فراخوانهای اعتراضی پاسخی ندهند! اما اشکال کار کجاست؟ اشکال کار به اعتقاد من دارای سه ریشه ی هم پیوند است. اول اینکه معترضین یکدیگر را نمی شناسند. دوم اینکه از قبل سازماندهی نشده اند. سوم اینکه نحوه ی اعتراض کردن را نمی دانند. در رابطه با ریشه اول باید گفت که منظور از شناخت این نیست که هر معترض سایر معترضین را به اسم بشناسد یا اینکه چهره هایشان برای هم آشنا باشد! چنین چیزی محال است، بلکه منظور این است که معیارها و نشانه هایی وجود داشته باشد که از روی آن معترضین بتوانند به یکدیگر متصل شوند و برآورد نسبتاً دقیقی از دامنه گستردگی خود داشته باشند. ریشه این مشکل در معضل دیگری به نام سازماندهی نهفته است، از این رو برای حل آن می بایستی وارد بحث سازماندهی شد. مشکل عجیب و غریبی که در این فضای مجازی گریبانگیر ماست این است که تصور می کنیم با پیوستن به شبکه های اجتماعی مجازی نظیر فیس بوک و راه اندازی یک صفحه یا گروه و فراخوان دادن صرف می توانیم در جامعه جنبش ایجاد کنیم! بارها و بارها در این فضای مجازی با فراخوانهای اعتراضی در زمینه های گوناگون از اعتراض به زندانی شدن یک دانشجوی نخبه گرفته تا اعتراض به یک معضل محیط زیستی برخورد داشته ایم اما در پاسخ به این فراخوانها هیچگونه برانگیختگی قابل ملاحظه ای را در دنیای واقعیت شاهد نبوده ایم. دلیل اصلی این امر اگرچه در بحثهای عامیانه به مخاطب (مردم) نسبت داده می شود اما در واقعیت امر و در درجه نخست ناشی از ضعف سازمان دهندگان است. ریشه سوم که باز با بحث سازماندهی گره می خورد معنادار بودن اعتراض است. با توجه به اینکه این بخش مورد بحث من نیست تنها برای مشخص تر شدن آن به این مثال اکتفا می کنم که در سیر جنبش سبز نحوه ی اعتراضات از حالت پر رنگ خیابانی کم کم دچار چنان فروکاستگی شد که به الله اکبر گفتن در پشت بامها و پس از ان بدلیل بی معنا بودن به محو شدن ختم شد! مثال دیگر از بی معنا بودن نحوه ی اعتراض، اعتصاب دانشجویی پس از ساعت اداری است! معنا دار بودن یک اعتراض ارتباط مستقیم با اختلالی دارد که آن اعتراض در سیستم حاکم (وضعیت اداره مملکت، چرخه ی تولید یک کارخانه، کلاسهای درس یک دانشگاه و ...) ایجاد می کند، از این رو هر چقدر میزان مختل کنندگی کمتر باشد اعتراض از لحاظ معنایی تهی تر است.  این تهی بودگی اعتراض از معنا نیز یکی از عوامل ناکامی فراخوانهاست.  من در ادامه بحث از میان سه اشکال ذکر شده بر اشکال دوم(سازماندهی) تمرکز می کنم و بحث خود را با تمرکز بر فراخوان اعتراضی صفحه ی آذربایجان به عنوان یک نمونه ادامه میدهم.

در بحث سازماندهی به نظر می رسد که می بایست ارتباطی منطقی میان سه سطح برقرار باشد تا بتوان از وجود یک شبکه اجتماعی حقیقی نام برد: سطح ورودی- سطح میانی- سطح خروجی. در سطح ورودی، افراد حول یک موضوع _مثلاً اعتراض به خشک شدن دریاچه ارومیه_ گرد می آیند. در سطح میانی، افراد سازماندهی می شوند و نظم می یابند. در سطح خروجی، افراد اعتراض را شکل می دهند. اگر بخواهیم فراخوانهای ناکام اینترنتی نظیر فراخوان اعتراضی صفحه ی آذربایجان را با موارد انگشت شمار موفق مقایسه کنیم چند تفاوت عمده را مشاهده خواهیم کرد. مورد اول اینکه در موارد موفق، سطح ورودی در دنیای واقعی شکل گرفته است اما در خصوص نمونه مورد بحث ما، سطح ورودی در دنیای مجازی شکل گرفته است. این تفاوت حائز اهمیت است از این جهت که شکل گیری سطح ورودی در دنیای واقعی خود بخود باعث ایجاد پیوند میان افراد از لحاظ انگیزشی و عاطفی می گردد در حالیکه در سطح ورودی شکل گرفته در دنیای مجازی اگرچه افراد حول یک محور جمع شده اند اما به شدت از یکدیگر منفک هستند و اساساً آنچنان پیوندی میان آنان نه از لحاظ عاطفی و نه از لحاظ انگیزشی و حتی در غالب موارد نه از لحاظ جغرافیایی وجود ندارد. مورد دوم اینکه در موارد موفق، سازماندهی یک فرآیند محوری است که به هر طریق یا توسط یک گروه خاص، یا توسط سرشاخه ها یا از طریق همفکری جمعی به سطح اول تزریق می شود، در حالیکه در نمونه مورد بحث ما اساساً هیچگونه سازماندهی وجود ندارد و لذا اساساً گذر از سطح اول به سطح سوم ناممکن است. بنابراین دستکم به همین دو دلیل، غالب قریب به اتفاق فراخوانهای اینترنتی با شکست مواجه می شوند. این واقعیت تلخی است که باید آن را بپذیریم تا بتوانیم به جای تداوم ناموفق این تجربه که اثری جز سرخوردگی جمعی در بر ندارد بدنبال یافتن راه حلهایی برای برطرف کردن نقاط ضعف آن باشیم. اگر رابطه ی "ورودی(واقعیت)-سازماندهی-خروجی(واقعیت)" رابطه ی هدف باشد شاید بتوان با ایجاد تغییراتی در سطح  "ورودی(مجازی)" و بکارگیری عامل "سازماندهی" فراخوانهای ناکام اینترنتی را به فراخوانهایی برای رسیدن به "خروجی(واقعیت)" بدل کرد. آنچه به ذهن من به عنوان یک غیر متخصص پایبند به سنت پیش از تخصصی شدن علوم می رسد این است که گردانندگان صفحه آذربایجان یک هسته مرکزی از افراد شناخته شده و فعال در زمینه محیط زیست تشکیل دهند و با ایجاد یک گروه پنهان در فیس بوک (security group) دوستان و آشنایان خود را که در واقعیت با آنان پیوند فکری، عاطفی، انگیزشی و حتی جغرافیایی(حتی الامکان و نه لزوماً) دارند را به گروه اضافه کنند و بر همین مبنا سایر افراد نیز افراد دیگر را به گروه ملحق کنند تا در نهایت سطح ورودی با معیاری نزدیک به واقعیت شکل بگیرد. اگرچه یک مانع اساسی که در این مسیر وجود دارد این است که دایره دوستان و آشنایان افراد با معیار مورد نظر محدود است و ممکن است این طرح پس از چندی در زمینه عضوگیری به بن بست برسد و همچنین بسیاری از افراد صاحب صلاحیت را بدلیل اینکه در محدوده ی آشنایان و دوستان هیچ یک از اعضا نیستند، در بر نگیرد اما هیچ یک از این دو، موانع غیر قابل رفعی نیستند. هر چقدر هسته ی مرکزی اولیه شامل افراد بیشتری باشد گروه از لحاظ عضو گیری می تواند موفق تر باشد. در رابطه با تحت پوشش قرار نگرفتن بخشی از افراد صاحب صلاحیت نیز راههایی وجود دارد که برای حفاظت امنیتی و قرار نگرفتن در معرض چشمان سربازان گمنام ولایت، ترجیح می دهم آنها را در اینجا به شکل عمومی ذکر نکنم. در هر صورت به نظر می رسد که از این طریق بتوان بر معضل "ورودی(مجازی)" تا حدود بسیار زیادی غلبه کرد. با غلبه بر معضل اول، در سایه ی امن بودن فضا می توان  سطح "سازماندهی" را نیز در قالب همفکری جمعی احیا کرد. در این حالت می توان فیس بوک را به یک خانه تیمی تشبیه کرد که محل رفت و آمد، نشست و برخاست و همفکری آدمهایی است که در واقعیت به یکدیگر متصل اند.
.

پ.ن1- نام بردن از صفحه ی آذربایجان به این معنا نیست که همه دارند کارشان را درست انجام می دهند و فقط این صفحه فراخوان بی نتیجه داده است. اینترنت پر است از فراخوانهای ناکام و همه ی ما هم دارای اشکال هستیم. صفحه ی آذربایجان را انتخاب کردم زیرا شخصاً آن را دنبال می کنم. امیدوارم که با ارتباطهای متقابل در جهت رفع اشکالهای همدیگر کوشا باشیم و  براي خروج از بن بستهاي موجود با يکديگر به تعامل و همفکري بنشينيم. از مدیریت این صفحه هم بدلیل اینکه اجازه نقد شدن فراخوان مزبور را دادند سپاسگزارم. امیدوارم که نقد حاضر گره گشا باشد.
پ.ن2- در انتهای نوشته قبل قصد خود را پیگیری مطلب با تمرکز بر "اعتصابات کارگری پتروشیمی ماهشهر" و "اعتراضات دانشجویی دانشگاه پلی تکینیک" عنوان نموده بودم و قصد داشتم بر بحث آگاهسازی خبری و شبکه های اجتماعی دانشجویی و کارگری تکیه کنم و دنبال پاسخی برای این سوال باشم که چرا چنین اخباری اساساً در لابلای سایر اخبار گم هستند و چرا مرگ استیو جابز برای ما ایرانیها مهمتر از مطالبات خودمان و هم وطنانمان است اما برای طولانی نشدن بحث و به تاخیر نیداختن دوباره ی بحث خلق شبکه های اجتماعی حقیقی با استفاده از فضاهای مجازی تصمیم گرفتم بحث خود را از زاویه ای دیگر و با مثالی دیگر دنبال کنم. امیدوارم که در نوشته های بعد بتوانم به دو موضوع ذکر شده بپردازم.

پ.ن3- مجموعه نوشتارها با محوريت "چه بايد کرد" که از سوي وبلاگنويسان راديکال در حال ارائه شدن است، جهت سهولت در پيگيري مطالب، به صورت گردآوري شده در صفحه اي با عنوان" هم انديشي پيرامون چه بايد کرد؟" در فيس بوک(اينجا) به اشتراک گذاشته مي شوند. دوستاني که مايل به دنبال کردن بحث ها، مشارکت در بحثها و يا ارائه مقاله در اين زمينه مي باشند جهت همفکري بيشتر مي توانند به اين صفحه بپيوندند. 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دست‌مریزاد، دست بر نقاط درست و مهمی گذاشته‌اید.